دكتر محمدرضا شفيعي كدكني من همچنان عقيده دارم، و در اين عقيده روز به روز راسختر ميشوم كه شعر از وقتي روي در ضعف نهاد كه شعراي جوان، به جاي اينكه به زندگي و زمانه و عشق و سرنوشت انسان بينديشند، به اين فكر افتادند كه چه كار كنند كه «صاحب سبك» شوند و به اصطلاح روزنامهها «زبان خاص» خودشان را پيدا كنند؛ در نتيجه هم از «ذات زندگي» كه سرچشمه همه هنرهاست، به دور افتادند و هم از «سايه زندگي» كه سبك است. در نوشتهاي از شاعر بزرگ روس، بوريس پاسترناك خواندم كه در مورد انحطاط شعر در نسل شاعران روسِ سالهاي 1920 گفته بود: «... براي من رؤياي «زباني جديد» و شكل «بيان كاملاً شخصي» مفهومي ندارد. به خاطر اين رؤيا بود كه از بيشتر آثار سالهاي بيست، كه فقط به دنبال تجربيات سبكي بودند، ديگر اثري نيست. فوقالعادهترين كشفها زماني اتفاق ميافتد كه وجود هنرمند لبريز از چيزي گفتني است؛ در اين حالت او زبان رايج را براي بيان آن انتخاب ميكند و اين زبان، در حين كاربرد، از درون، دگرگون ميشود.» به نظرم رسيد كه عين همان بيماري در شعر ما نيز شيوع پيدا كرده است. من به عنوان معلم درس «سبكشناسي»، به تمام شاعران جوان يادآور ميشوم كه صاحب سبك شدن و زبان خاص پيدا كردن كار دشواري نيست. شاعر شدن كار سختي است. امروزه با بهرهوري از نظريهها ميتوان دهها نوع سبك شعري و زبان خاص به وجود آورد؛ اما صدسال هم كه با نظريه كار كنند، يك رباعي مثل رباعيات خيام يا يك غزل مثل غزلهاي حافظ نميتوانند بگويند؛ زيرا شاعر شدن است كه دشوار است، شعر گفتن است كه دشوار است، اما صاحب سبك شدن و زبان خاص به وجود آوردن، كاري است بسيار سهل و آسان. براي اينكه شما صاحب سبك شويد، كافي است كه بدانيد سبك چيست و عناصر سازنده آن چيست؟ اگر بدانيد كه سبك «انحراف از نُرم» است و براي منحرف شدن از نُرم، راههاي بينهايتي وجود دارد، در آن صورت، حتي نياز به كامپيوتر هم نداريد! با برنامهريزيهاي بسيار ساده ميتوانيد انواع «سبك»ها و «زبان»هاي خاص شعري را به وجود آوريد! عناصر اصلي شعر عبارت است از: زبان، موسيقي و تصوير. و هر يك از اين عناصر داراي اجزا و شاخههاي بيشماري است: زبان در دو قلمرو صرف و نحو، قابل گسترش است. هر نوع انحرافي كه شما در حوزه زبان ايجاد كنيد، عملاً سبك تازهاي را به وجود آوردهايد. فرض كنيد نُرم زبان شعر، تا امروز اين بوده است كه درصد كلمات عربي در آن هشت درصد باشد و آن هم كلمات عربي خاصي؛ اگر اين هشت درصد را به چهل درصد برسانيد، سبك شما چشمگير خواهد بود و يا اگر اين هشت درصد را به صفر برسانيد، باز هم سبك شما چشمگير خواهد بود. حتي اگر درصد موجود در نرم را تغيير ندهيد، اما نوع كلمات را عوض كنيد، آن هم ايجاد سبك ميكند؛ مثلاً اگر هشت درصد موجود، كلماتي است از نوع: صبح و ظهر و نور، آنها را با معادلهاي عربي غيررايج آنها عوض كنيد و بگوييد: صباح، ظهيره و ضوء. اگر در حوزه تركيبسازي نُرم زبان را دگرگون كنيد، باز به سبك رسيدهايد. اگر در حوزه نحو زبان و جاي قرار گرفتن اجزاي جمله، نرم زبان را تغيير دهيد، اين خود عامل ايجاد سبك است. اينها سادهترين و ابتداييترين نكتهها در باب زبان است كه هر كودك دبستاني هم آن را ميداند؛ ولي وقتي كه اين كار با تعمد انجام شود و بسامد آن چشمگير باشد، ايجاد سبك ميكند. در مورد موسيقي شعر نيز همين نكته قابل ملاحظه است: متمركز كردن شعر در وزن يا اوزاني خاص، ايجاد سبك ميكند. استفاده از قافيه (و انواع امكانات آن) يا استفاده نكردن عمدي از آن، خود ميتواند عامل ايجاد سبك شود. در اوزان نيمايي، فاصله قافيهها را كم يا زياد كردن، عامل سبكي است. اينها وقتي با بسامد بالا و محاسبه درصد كاربرد، مورد استفاده قرار گيرد، همه، عامل سبك است. با اين همه، قلمرو اصلي سبك را شايد حوزه «بيان» و «تصوير» است كه ميسازد. در آنجا امكان انحراف از نرم بينهايت است؛ از سادهترين كارها مثال ميزنم: اگر شما همه چيز را از طريق «مزه» و «خوردنيها» مورد تصور قرار دهيد: قرص خورشيد در غروب، «چغندر پخته» باشد و ستارههاي شب «حبههاي قند» و كهكشان «مشتي شكر» كه در آسمان ريختهاند، وقتي اين گونه تصويرها به بسامد بالايي برسد و يك طرف تصاوير شما را خوردنيها تشكيل دهد، شما صاحب سبك شدهايد! حتي اگر در دايره محدود اين چند تصوير خوردني مبتذل هم شما بخواهيد، ميتوانيد تنوع سبكي ايجاد كنيد: يك بار بگوييد: «خورشيد همچون چغندر پختهاي و ستارههاي شب همچون حبههاي قند و كهكشان همچون مشتي شكر» اين خود نوعي سبك ايجاد ميكند. «همچون» را حذف كنيد و فقط بگوييد: «چغندر پخته خورشيد، حبههاي قند ستارهها، مشت شكر كهكشان»، اين خود نوعي ديگر از سبك را به وجود ميآورد. يا حتي ميتوانيد كوتاهترش كنيد و فقط بگوييد: «چغندر پخته غروب، و حبههاي قند آسمان شب، و مشت شكر ريخته بر آسمان»، هر كدام از اين گونههاي بيان را كه انتخاب كنيد، اگر بسامد كار شما چشمگير باشد، عملاً به يك سبك خاص رسيدهايد. من عمداً از پيشپاافتادهترين و سادهترين نمونههايي كه ممكن بود، مثال زدم و نخواستم از سطوح بالاي زبان شعر يا موسيقي شعر يا تصاوير پيچيده و انتزاعي سخني بگويم كه خواننده عادي را گيج ميكند. اگر فهميده باشيد كه سبك دو عامل اصلي دارد: «انحراف از نُرم» و «بسامد» (يعني فركانس)، با برنامهريزي بهراحتي ميتوانيد صاحب سبك شويد و به زبان خاص خودتان دست پيدا كنيد و در آن صورت از سر صدفرسنگ راه، حرفهاتان، خودش را نشان ميدهد؛ مثلاً از طريق بالا بردن بسامد كلماتي خاص از مجموعهاي خاص. فرض كنيد در مجموعه رنگها، شما اگر نيلي را تكرار كنيد: «آسمان نيلي، برگهاي نيلي، نگاه نيلي، آبهاي نيلي، لحظههاي نيلي، خواب نيلي، بيداري نيلي و...» و اين تكرار به حدي برسد كه در سخن شما هميشه چيزهايي نيلي ديده شود ـ بهخصوص كه هرازگاهي نيلوفر را فراموش نفرماييد ـ تا حدي صاحب سبك شدهايد و ميتوانيد مكتب و سبك خود را به نام «نيليسم» به ثبت بدهيد؛ اما شاعر شدن شما جاي حرف است، آن را ديگر جامعه تعيين ميكند، نه روزنامه و نقدي كه دوستان شما بنويسند! حال اگر نيلي را كسي قبلاً به ثبت داده باشد، شما ميتوانيد يشمي را انتخاب كنيد: «آسمان يشمي، برگهاي يشمي، نگاه يشمي، آبهاي يشمي، لحظههاي يشمي، الخ...» مگر رنگ كم است؟ حالا چه اصراري داريد كه فقط در دايره رنگها محدود بمانيد؟ ميتوانيد از مجموعه سنگها استفاده كنيد: مرمر، خارا، ياقوت و زمرد و زبرجد و.. ميتوانيد از مجموعة بيشمار حيوانات: اسب، پلنگ و هزاران جور موجودات صحرايي و دريايي كمك بگيريد. عمده اين است كه بسامدِ يكي از اينها را بالا ببريد. اين نكته است كه سبك شخصي يا زبان خاص را به وجود ميآورد. اينها كه مثال زدم، سادهترين عناصرند و من به عمد از پيش پا افتادهترين راهها سخن گفتم تا خوانندگان عادي و كساني كه اصلاً با مسائل سبك و زبان سروكاري ندارند، آنها هم مقصود را دريابند، وگرنه اندكي فنيتر اگر وارد عمل شويد و از ميان انواع تصوير يكي را (مثلاً نوعي خاص از حساميزي را) بسامدش را بالا ببريد، ميشويد صاحب سبك. حتي بالا بردن بسامد ساختارهاي صرفي كلمات هم ميتواند براي شما سبك ايجاد كند؛ مثلاً بسامد «مصدر» يا «اسم مصدر» يا «وابستههاي عددي» يا «واژگان پارسي سره» يا «واژگان كهنة گرفته شده از متون قديم: باستانگرايي و آركائيسم» يا «كلمات عربي يا فرنگي غيرمستعمل در فارسي»، هركدام از اينها را وقتي فركانس، يعني بسامدش را بالا ببريد، خودش سبكي ميشود و زباني خاص ايجاد ميكند. صاحب سبكترين شاعر در قرن يازدهم شاعري داريم كه صاحب سبكترين شاعر تاريخ ادبيات ايران است و شايد هم صاحب سبكترين شاعر جهان باشد. كسي كه سعدي و حافظ و خيام و فردوسي يك هزارم او داراي سبك خاص نيستند و آن شاعر، شخصي است به نام «طرزي افشار» كه از بس صاحب سبك بوده است، تخلص خود را از همين جنبة «سبك مداري» خود انتخاب كرده است. لابد ميدانيد كه قدما «سبك» را گاه «طرز» ميخواندهاند. اين شاعر از بس كه صاحب سبك بوده است، تخلص خود را «طرزي» برگزيده است! حالا ميفرماييد سبك ايشان چيست؟ ـ اين شاعر بيهمتاي صاحب سبك خاص (كه به اصطلاح ناقدان روزنامگي عصر ما: «زبان خاص خودش را يافته بوده است»)، تمام امتياز سبكي خود را در اين قرار داده است كه بسامد مصادر جعلي را در شعرش بالا برده است: پلاويدن (پلو خوردن)، تعجبيدن (تعجب كردن)، جماديدن (ماه جمادي را پشت سر گذاشتن)، رجبيدن (ماه رحب را سپري كردن): شعبان رمضان، گر بپلاوَم مَتَعَجّب بيآش جماديدم و بينان رَجَبيدم خواهيد گفت: «اين كه شعر نيست، نظم است!» عجله نفرماييد، آنها كه در آينده خواهند آمد، همين حرف را در مورد فرمايشات اغلب معاصران ما خواهند زد! خواهند گفت: «اين كه شعر نيست، نثر است!» برگرديم به هنرنماييهاي شاعر صاحب سبك، حضرت طرزي افشار كه با كاربرد مصادر جعلي ملوليدن (ملول شدن)، قبوليدن (قبول كردن)، فروعيدن (فقه يا فروع دين را آموختن) و اصوليدن (علم اصول يا اصول دين را فرا گرفتن) ميفرمايد: مبادا كه از ما ملوليده باشي حديثِ حسودان قبوليده باشي چو درسِ محبت نخواندي، چه سود، ار فروعيده باشي، اصوليده باشي! شهدالله كه حافظ و سعدي، يك هزارم سبك شخصي اين شاعر را ندارند؛ شعر سعدي با شعر همام تبريزي اشتباه ميشود و شعر سلمان ساوجي و عماد فقيه كرماني وارد ديوان حافظ ميشود و جز از راه نسخهشناسي، قابل تشخيص نيست و شعر صائب تبريزي با شعر سليم تهراني و كليم كاشاني مرتب اشتباه ميشود، در صورتي كه يك مصراع طرزي افشار را اگر در ميان شعر هزار شاعر قرار دهيد، از سر صدفرسنگ فرياد ميزند كه «من شعر طرزي افشارم!» سبك شخصي از اين بالاتر؟ اما آيا او شاعر هم بوده است؟ اين را ديگر جامعه تعيين ميكند. اينها سادهترين و احمقانهترين راههاي به «زبان خاص» و «سبك شخصي» رسيدن است و اگر اندكي پيچيدهتر شود و روي برنامهريزي دقيق در قلمرو تمام عناصر شعر باشد، مثل اينكه: حسّاميزي را در دايره يكي دوتا از حواس و در قلمرو بخشي از زندگي يا طبيعت، با شكل خاصي از كلمات (مثلاً اسم مصدرها يا افعال پيشاوندي) و در اوزاني معين ـ با صرفنظر از قافيه يا تعمد در آوردن قافيههاي پيدرپي ـ بالا ببريد، كاملاً صاحب سبك شدهايد و هرچه دايره «مجموعه»هاتان «متنوع»تر و «پيچيده»تر باشد، سبكتان شخصيتر و خصوصيتر ميشود؛ امّا پرسش اصلي همچنان باقي است كه آيا شاعر هم شدهايد يا نه؟ اين ديگر تشخيصش با جامعه است. همانهايي كه از ميان هزاران شاعر، سعدي و حافظ و فردوسي و خيام و نظامي و مولوي و... را برميگزينند و از ميان صدها شاعر عصر مشروطه، ايرج و بهار و پروين و... را برميگزينند و از عصر ما هم چندتني را عملاً برگزيدهاند كه شعرشان در حافظة فرهيختگان راه يافته است. من يك چيز را ميتوانم تضمين بدهم و آن اينكه اگر نظريه پردازيها را رها كنيد و مقداري شعر عرضه كنيد، شعري كه جامعه فرهيختگان اجماعاً آن را به عنوان شعر بپذيرد و به حافظة جمعي خويش بسپارد، چون به ذات زندگي كه جوهر و سرچشمة هنر است رسيدهايد، به «سايه» آن نيز كه همان سبك است، رسيدهايد. حال نگوييد: «پس آنهمه شعر درباره...» كه خواهم گفت: «نه، هرگز، آنهمه شعار سياسي...» اشكال عمده اين دهه و دهه قبل، فقط در همين است كه به جاي ذات زندگي كه جان شعر است، به ساية زندگي كه سبك است، پرداخته و درست گرفتار همان چيزي شده است كه شاعرترين شاعر جهان گفت: مرغ، بر بالا پَران و سايهاش ميرود بر روي صحرا، مرغوش ابلهي صيّادِ آن سايه شود ميدود چندان كه بِيمايه شود! كوتاه سخن، اين كه شعر جوان اين دوره، بدان دليل نمونههاي درخشاني ندارد كه از درون نظريهپردازيهاي روشنفكران عامي سر برآورده است، نه از درون زندگي و ضرورت تاريخ و چند مورد اميدوار كننده و استثنايي كه ديده شده است، نتيجه صدق عاطفي و فرورفتن در اعماق زندگي بوده است و نگاهداشت پاس زبان پارسي ، نه محصولِ، گرايش به نظريهها و مقدم داشتنِ «سبك» بر «زندگي». تهران، مرداد1370 *برگرفته از كتاب «موسيقي شعر»
نظرات